هرآنچه که خوشبختی نام دارد

اینکه سایه ی روی سرت

امن باشد،

اینکه محکم ترین شانه ی دنیا

تکیه گاهت باشد،

اینکه دوست داشته باشی

لحظه لحظه ی زندگی ات را...

کوچ

چه مادرانه به این نوعروس می نگری

چگونه دل بکنم از تو خانه ی پدری

به قهر می روم و آشتی نخواهم کرد

مگر که باز برایم عروسکی بخری

هنوز کودک خوش باورم درون من است

بگو برایم از افسانه های دیو و پری

صدای قلب مرا گوش کن دلم انگار

شده ست پهنه ی جولان اسب های جری

به دست پاچگی ام زیرکانه می خندند

زنان باخبر از شیوه های عشوه گری

قبول! حادثه ای عاشقانه آورده ست

برای قصه ی من قهرمان تازه تری

ولی کسی که پر از آفتابگردان است

ندارد از غم محبوبه های شب خبری

                   ***

بگو به مرد من این شاهزاده شیرین نیست

زنی ست تلخ تر از طعم قهوه ی قجری