روزی تو خواهی آمد
عصريک جمعه دلگير دلم گفت بگويم بنويسم
که چرا عشق به سامان نرسيدست
و چرا آب به گلدان نرسيدستوهنوزم که هنوز است
غم عشق به پايان نرسيدست
بگو حافظ دل خسته ز شيراز بيايد بنويسدکه چرا يوسف گمگشته به کنعان نرسيدست
و چرا کلبه احزان به گلستان نرسيدست...
+ نوشته شده در ۱۳۸۸/۰۴/۱۲ ساعت توسط هیچکس
|