اما اگر اون روز توي خيابون بجاي چراغ سبز به چراغ قرمز بخوريم تعبيرمون اين خواهد بود كه روز خوبي نداريم.

درصورتي كه اتفاقات همون هايي هستند كه با چراغ سبز برامون پيش اومدن.

بنابراين همه چيز بر ميگرده به برداشت ما از ...

به باور ما !!

از نشانه ها.

تصور كنيد يه روزي خوبي دارين، شوهرتون رفته سر كار و شما توي خونه تنها هستين.

شروع مي كنين كارهاي روزمره رو انجام دادن.

ظرفارو مي شورين، خونه رو مرتب مي كنين، داريد اتو مي كنيد كه تهوع مياد سراغتون.

زنگ ميزنين به مادرتون. اونم بهتون تبريك ميگه، چون داره اولين زندگي از شما در درونتون شكل ميگيره.

و تمام اون روز رو فكر مي كنين چه جوري اين رو به همسرتون بگين.

وقتي از فرداش تهوع ها بيشتر ميشن كم كم نگران ميشين.

و همسرتون با تصور اينكه چه بچه ي بد قلقي داره مياد شما رو مي بره دكتر.

بچه اي در كار نيست!

وقتي دكتر به شما ميگه چهار ماه بيشتر زنده نيستين اول باور نمي كنيد.

اما وقتي دكتراي ديگه هم حرف همون دكترو تكرار مي كنن شما دست به دامن هر نظر و دعايي ميشين تا بلكه معجزه اي اتفاق بيفته.

ولي وقتي هيچ معجزه اي نشد مرگتونو مي پذيرين.


هرشب تنهايي / ليلا حاتمي